anti boy-part36
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, توسط sara

دونگهو:اون یه دختره....

سارا:

دونگهو:اوف اومدم با کی دارم درد و دل میکنم...

سارا:خوب اون کیه..!!

دونگهو:این دیگه یه رازه...

سارا:هرهرهر اومدی درد و دل میکنی بعد نمیگی طرف کیه..

(یه سوال اینا الان کجان؟من یادم رفته؟؟!!)

دونگهو:میگما....ویه نیگا خبیثانه کرد و منم در مقابل این نیگا خبیثانه یکی زدم تو ساق پاش و فرار کردم...

(مگه میخواست چیکارت کنه؟؟جلل خالق خودم نویسندم اون وقت نمیدونم تو داستانم چی میگذره)

دونگهو:اااااااااااااااااااااااااا...ههههههههههههی فرار نکن...اییییی

و با پا لنگونش لنگون لنگون اقتاد دنبالش....

یه فکر خبیانه به مغزم خطور کرد و خواستم دونگهو رو بِپِخَم برای همین مانند گوفسندی در لباس گرگ پشت درختان تاریک جنگل مخوف شدم(ههههههههههههههی این چرا یه جوری شد...)همچنان دونگهو هم از اون ور لنگان لنگان لنگون لنگون داشت به سمت درخت میامد وقتی به چند میلی متری درخت

رسید و از فرط خستگی درخت را تکیه گاه خویش قرار داد منم فرصت را مناسب دیدم و بخیدمش..:

سارا:پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپخ...

دونگهو:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

چون گرخیده بود دستش را از رو تکیه گاه برداشت وباز چون پاشم چلاق بود داشت میافتاد که یقه گوفسند به ظاهر گرگ را گرفت و همراه خودش کشی پایین(مگه شلواره!!)و هردو روی هم افتادند..حالا دیگه کی رو کی افتاد بماند..ما که فضول نیستیم....

سارا:اااااااااااااااااااااااااااااااااخ

دونگهو:وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی

هر دو نو گله جوانه جامعه رو یکدیگر افتاده بودند و صحنه رمانتیکی را ترسیم کرده بودند...(دوستان چون صبحه سیمام قاطی کرده برا همین مثلا رفتم تو فاز ادبی)

دونگهو:چه رمانتیک...

سارا:درد..ولم کن....

دونگهو:نخیر تو منو تنها گذاشتی منم ولت نممممممممممیکنم...

سارا:ولم کننننننننن.....من نمیرم...

دونگهو:ننننننننننننه میری.....تازه ما دوستیم میتونیم همو بغل کنیم....(غلط کردی)

سارا:ولی نه اینجوری.....

دونگهو:فقط یه دقیقه.....

و بعد هر دومون ساکت شدیم.....

1دقیقه بعد:

سارا:دونگهو یه دقیقه شد..

دونگهو:اااااااااااا ای نا جنس بدجنس.... و بالاخره رضایت داد و ول کرد....زود از رو زمین بلند شدم و یه کش و قوصی به بدنم دادم..و دستم و به طرفش دراز کردم تا بلند شه....ولی دستمو پس زد و خودش بلند شد و دستاشو تو سینش جمع کرد و رو شو اون ور کرد...


نظرات شما عزیزان:

پریسا
ساعت10:08---30 آذر 1391


شیدا
ساعت19:20---29 آذر 1391
سلام خوبی بدو دیگه من که داستانی نمیبینم هههه باشه بهت رحم میکنم پس داستان بذار فهمیدیپاسخ:اینا داستان اگه تو بهم رحم نکنی کی دیگه باید بهم رحم کنه

شیدا
ساعت15:46---29 آذر 1391
هههههه ببخشید دوبارفرستادم نظرو پاسخ:دومی عکس داره برا همین پاکش نگردم(دی)

شیدا
ساعت15:45---29 آذر 1391
چیییی میخوای تااخر دی داستان نذاری میکشمت به خاطر منم شده باید بذاری فهمیدی خیلی عالی بود مرسییییییییییییی };-

شیدا
ساعت15:44---29 آذر 1391
چیییی میخوای تااخر دی داستان نذاری میکشمت به خاطر منم شده باید بذاری فهمیدی خیلی عالی بود مرسییییییییییییی پاسخ:رحم کن گفتم اگه نظر ندین...باشههههههههههههههههه...مرسی.....

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: