U kiss stories part27
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:U kiss stories part27, توسط mina

 

 

نفس نفس زنان رفتم تو اتاق

کیمی:چی شد؟؟؟

من:با کلی زحمت پیچوندمش  شما چه جوری پیچوندید؟؟

ایدا:با بدبختی مگه ولم میکرد

من:یونا کوش؟؟

سوگی:هنوز نیومده

من:تو چه جوری جیم شدی ها؟؟

سوگی:رفتم اونجا وایسادم ای جی هی میگه یونا کوش منم میگم نمیدونم گفت باید برگرده تو اتاق حالا مگه یونا زنگ میزد وقتی اسش رسید منم مثل جت گفتم یونا گفته باید برگردم همین

یاسی:به نظرتون دیر نکرده نکنه گرفته باشنش

من: نه بابا خودش اس داد بهمون که تموم شده

که یهو در وا شد و یونا امد تو

یاسی:تونستی؟؟

کیمی:اخ احمق اگه نمیتونست که اس نمیداد

یونا :اره بابا شانس اوردم کیسوپ تو نشینمن نبود یجوری گذاشتم کل اتاق معلوم باشه من نابغم بابا

ایدا:وای دلم میخواد زودتر فیلمو ببینم کی میریم برش داریم

یونا:پس فردا صبح که همه تو کلاسن تا اون موقعه شارژ هم داره

من:ما عالیم فایتینگ

همه:فایتینگ

این دو روزم خیلی زود گذشت روزامون همین طور میگذشت بدون اینکه به این توجه کنیم این اخرین هفتمونه

کیمی:یونا یادت نره امروز بری دوربینو برداری

یونا:نمی گفتی هم یادم بود

من:چه جوری میخوای برش داری؟؟

یونا:وسط کلاس اجازه میگیرم برم بیرون جلدی میرمو میام

..............................................................................................................................................................

موقعيت:كلاس درس زنگ اخر

 سر کلاس نشسته بودیم که یونا گفت:اقای چو ؟؟؟

چو:بله یونا

یونا:اجازه هست برم بیرون

چو:البته ولی زود بیا!!!

یونا:مرسی

و از کلاس رفت

یه ربعی از رفتنش گذشته بود و هنوز نیومده بود همه نگاهمون به در بود

که یهو در زد و امد تو

یونا:اجازه هست

چو:فک کنم گفتم زود بیا

یونا:ببخشید اقای چو تو راه خانم سو بهم گیر داد

چو میتونی بشینی

يونا امد تو و رو صندليش نشست

همين طور داشتم نگاش ميكردم كه دستشو اورد بالا (اين شكلي)

بهش لبخند زدم و به صندلم تكيه دادم

از كلاس امدييم بيرون

من:يونا كوش؟؟

يونا:چي كوش؟؟

من:يااااااا خودتو به اون راه نزن دوربينو ميگم

يونا:اها گذاشتمش تو اتاق

كيمي:واي جون من بريم ببينيمش دارم ميميرم از فضولي

ايدا:ميخواي بدوني كوين جونت چي اتشي ميريزه تو اتاقش

كيمي:هر چي باشه از ايلاي بهتره

دعوا داشت بالا ميگرفت كه

يونا:بچه ها بابا اروم به اين فكر كنيد كه چقدر مي خنديم

همه:اره

سوهيون:چي رو اره؟؟

من:ااااااااا سلام؟؟

سوهيون:سلام چي رو اره

من:چه خبر دونگهو كوش؟؟؟

سوهيون:سلامتي اونم الان مياد چي رو اره؟؟

من:پس چرا تنها امدي با اونا ميومدي؟؟؟(چه خوب ميپيچونم)

سوهيون:ااااااا باشه بابا نميخواد بگي اصلا فقط بپيچون

ياسي:دخترا b.f منو اذيت نكنيد

من:بچه حالم بد شد من رفتم

كيمي:مينااااااااااااا منم ميام

ايدا:دسشويي از كدوم وره؟؟؟

سوگي:از اينجاس بيا با هم بريم (هه هه )

سوهيون:اينا چرا همچين ميكنن؟؟

ياسي:ولشون كن ديونن

يونا از ته راه رو :خودتييييييييييييييييييييييييييييييي

.........................................................................................................

موقعيت:اتاقمون

 همه مون همون طور ساكت نشسته بوديم و داشتيم دوربينو نگاه ميكرديم

  من:يونا

يونا:...

من:يونا

يونا:...

من:يونا كري دختر؟؟؟

يونا:بگو بابا

من:برو وصلش كن به تلوزيون ببينيم چي توشه

يونا:چرا من؟؟سوگي تو برو

سوگي:چييييييييييييييي نه ياسي تو برو!!!

ياسي:ها ايدا نشنيدي سوگند چي گفت؟؟

ايدا:با مني؟؟؟اوخ كيمي فك كنم اول فيلم با كوين شروع بشه ها؟؟

كيمي:خر خودتي

داشتم دوربينو نگاه ميكردم كه سرمو اوردم بالا ديدم همه دارن متفكرانه

نگام ميكنن

من:چيهههه چرا اين طوري نگاه ميكنين

همه:كار خودته

من:از اولشم بايد ميدونستم

رفتم سمت تلوزيون و كابلو بهش وصل كردم

فيلم شروع شد

ياسي:واي خدا مردم از خنده ايلاي و دونگهو مثل تام و جري هستن

كل اتاقو بهم ريختن

ايدا:حالا نه اينكه سوهيون كم بانمكه به جاي شكر نمك ريخت تو چايش

يونا:از همه بهتر اي جي خودمه

من:واي (در حال خنده)يونا يكم بزن جلو

يونا:باشه

فيلم همين طور داشت ميرفت جلو كه يهو كوين مياد كنار دونگهو ميشينه

كيمي:اينجا نگه داره ببينم كوين چي گفته خواهش خواهش خواهش

يونا:  تو پدر ما رو در اوردي با اين كوين باشه بابا

و فيلمو نگه داشت

(خوب از اينجا به بعد دارم اتفاق فيلمو تعريف ميكنم)

..................................................................................................................................

كوين امدو كنار دونگهو نشست دونگهو هم داشت فيلم ميديد و يه بسته

پفك دستش بود

كوين:دونگهو

دونگهو:بگووووووووو

كوين:بايد حرف بزنيم

دونگهو:در چه مورد؟؟

كوين:همه چيز

دونگهو:مثلا

كوين:اين بازي مسخره اي كه شروع كردي

دونگهو:منظور؟؟؟؟ (يه توضيح ايلاي و كيسوپ يكم اون ور تر نشسته بودن)

كوين:ميدوني منظورم چيه؟؟تو ايلاي نقشه كشيد برا اينكه مينا اون فيلمو پخش كرد اذيتش كنين و اينكه تو مثل ادمي رفتار كني كه اونو دوست داره.....بقيشم بگم يا نه؟؟

دونگهو كنترولو برداشت و تلوزيونو خاموش كرد:خوب كه چي؟؟

كوين:بايد تمومش كني؟؟

دونگهو:برا چي بايد اين كارو بكنم

كوين:چون داري به هممون اسيب ميزني اگه كسي بفهمه هم بدبختيم و بعدشم اين تويي كه مينا رو به بازي گرفتي ولي همه ي ما واقعا دوست ..دخترامونو دوست داريم نميخوام اين دوستي ما رو خراب كنه

دونگهو:خراب نميكنه

كوين:ببينم مگه تو همينو نمي خواستي اينكه مينا عاشقت بشه بعد ولش كني؟؟؟

دونگهو:تو كاري كه به تو ربط نداره دخالت نكن

كوين:از اولشم بهت گفتم نبايد هيچ وقت با احساسات كسي بازي كني

چرا اخه اينكارا رو ميكني تو؟؟؟؟؟وقتي اونو دوست نداري نبايد باهاش دوست ميشدي؟؟؟

دونگهو:كويننننننننننننننن تمومش كن كي گفته من..............................

.......................................................................................................

خوب اين قسمت تموم شد

از اينجا به بعد قراره اتفاقاي جديد بي افته

و ادماي جديد بيان تو داستان

خواهشا نظرتونو بگيد درباره ي اين پارت

برام مهمه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

..

 


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت17:18---23 آذر 1391
منم بیام واییییی مرسی نانا پاسخ:خواهش

شیدا
ساعت13:26---23 آذر 1391
عالی بود وایییی خیلی قشنگ بود ای دونگ بدجنس ههههه خیلی خیلی میسی ولی زود بذار پاسخ:مرسی حالا جالب ترم میشه قراره تو روژانم بیاین تو داستان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: