anti boy-part30
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط sara

 

با خستگی وارد خونه شدیم ومن از همون دمه در کیفم پرت

کردم رو زمین(هه هه هر دفعه اینکارو میکنم مامانم غرغر میکنه)

کژال:اااااااااااا صد دفعه گفتم اینکارو نکن میخوره تو سر یه بدبختی..

سارا:تاحالا فقط تو سر خودت خورده...اااااا من خستمه میرم

بخوابم......

سارینا:اون وویی کچل گفت چار روز دیگه تور 4ماهمون شروع

میشه....

زی زی:خدایا ما چه گتاهی کردیم که گیر این بارو افتادیم..

گلی:هرهرهرهرهرهر یه چی بگو نخندیم..خوبه همین 2 هفته

پیش با سارا سیم برق مدرسه رو دستکاری کردین مدرسه رو

پوکوندید(هرهرهرهرهر سال پیش این معلم حرفه مون  برق

مدرسه رفت باهاش رفتیم ببینیم چی شده..این اومد جا چند تا

سیم و از اینجور چیزارو جابه جا کرد...برق دبیرستان راهنمایی

دبستان..دخترونه پسرونه کل وهم پرید....)

از تو اتاق داد زدم:خو میخواستیم کار خیر کنیم...

زی زی:اره جون رن..تو میخواستی کار خیر کنی....خوبه نقششو

با هم کشیدیما..!!!!

شکیبا:اخ جون میریم امریکا من جاستین رو میبینم....

دوباره از تو اتاق ایندفعه اربده زدم:یکی بزنه تو صورته این تا دیگه

اسم اون رو نیاره.....

شَتَلَق....

شکیبا:ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سارا:افرین هر کی که زدش..دلم خنک شد...

--------------------------------------------------------------------

داشتم میخوابیدم که رن زنگ زد این اخیرا اصلا حوصلشو نداشتم

ولی بعضی اوقات احساس دلتنگی میکردم ولی نمیدونم برای

کی و اینو پای دوری از خانوادم حساب میکردم(هه من اگه 5سالم مامان بابام نبینم دلم براشون تنگ نمیشه..باید برم پیش

دکتر)

--------------------------------------------------------------------

رن:ااااااااااااااااااااااااااه پس چرا بر نمیداره...این روزا چرا اصلا

جواب اس ام اسامو نمیده......!!!!!!!!!!!ههههههههههههی نکنه...

ااااااااااااااااااه رن احمق نشو......

--------------------------------------------------------------------

افکار خبیثانه سارا:

ااااااااااااااااااااایی ول کنم نیستا.....احساس میکنم دیگه نمیتونم

ادامه بدم...حالا چه شکلی تمومش کنممممم...اه ولی من بهش

وابسته شدم....اگه من دفعه دیگه با کسی دوست شدم..

خودکشی میکنم...حالا من چی کا کنم..!!!!با رن تموم میکنم...

نه نمی کنم...چرا میکنم....نه..اره..نه..اره...اصلا بیخی...

اِاِاِاِاِاِاِاِ یعنی چی بیخی..باید تکلیفمو باهاش روشن کنم...اگه الان

تمومش کردم تو این 4 ماه بهترین فرصت برا از بین بردن این

وابستگیه....اااااااااا این کیه زنگ میزنه..هه هه دونگهو ......

جواب بدم..نه..اره..نه(و یه سیلی به خودم زدم)اااااااااااااااایییی

ای دستم بشکنه...چقدر درد داشت...اصلا امروز با هیچ پسری

حرف نمیزنم...با رن هم بهم میزنم.......(اهه اهه اهه)

-------------------------------------------------------------------

2روز بعد:

امروز دیگه تصمیم قطعی رو گرفتم...با رن بهم میزنم...

حالا چرااااااااااااااااااااااا؟؟؟!!!!خو چون کم دارم!!!!!!!

اااااااااااااه اصلا قرار بود یه دوستی ازمایشی باشه...پس همین

الان اس ام اس رو میفرستم..:

سارا:سلام رن.....بیا این رابطه رو تموم کنیم...

قرار بود فقط یه دوره ازمایشی باشه...تو این دوره خیلی با تو

بهم خوش گذشت..اما من نمیتونم این رابطه رو حذم کنم

(تو غلط کردی...خودم برات حذمش میکنم...)پس بیا با هم بهم

بزنیم...فردا من پرواز دارم و تورمون شروع میشه...پس فک

کنم فرصت خوبی باشه.....برا از بین بردن این وابستگی کوتاه

مدت...خدافظ...

و دکمه سند رو زدم و پیام برا رن  فرستاده شد.....

سارا:ههههههههههههههههوف احساس سبکی میکنم...

سارا:خوب اگه الان باشه بیاد اینجا چی؟؟؟؟!!!واییی

از رو تخت پریدم پایین  از اتاق زدم بیرون..

پذیرایی:

سارا:بچه ها زود یه لباس بپوشید مهمون من ناهار بریم بیرون..

انتی:هوووووووووووووورا...

سارا:اگه تا 5 دقیقه دیگه اماده نبودین نظرم عوض میشه...

همه مثله گله گوفسند پخشو پلا شدن و به اتاقاشون رفتن تا اماده شن....

تو این زمان رن هم یه اس ام اس داد:

رن:هه هه هه شوخی باهالی بود....دیگه از این شوخیا نکن..

سارا:اااااااااااااااااه پسره احمق این کجاش شوخی بود..

و دوباره اس دادم:

سارا:هه هه شوخی نکردم من از همین الان این رابطه رو تموم

شده میدونم....

و موبایلمو خاموش کردم...

سارا:اماده شدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییید...

همشون ریختن تو پذیرایی و با سر جواب مثبت دادن...

خووووووووووب اینم از این قسمت...شب بخیر..بیخوابی عجب

بد دردیه....هی هی روزگار...


نظرات شما عزیزان:

پریسا
ساعت12:14---17 آذر 1391
اخ دیشب نتونستم بیام گفتم یک ساعت بخوابم پاشم ولی دیگه بیدار نشدم
پاسخ:هه هه هه عیبی نداره فوقش گلی کلی منو با بالشت زد ناکار کرد...


پریسا
ساعت19:04---16 آذر 1391
امشب مییای نت؟ منظورم نصفه شبه


من امشب اگه بتونم نصفه شب مییام اخه دیشب که پاشدم کامپیوتر سر لج افتاده بود نمیذاشت وصل شم


اگه اومدم میبینمتپاسخ:هه هه هه من امشب با گلی شب زنده داری داریم...شمارتو برام خصوصی بزار..بهت اس بدم....شمارمو میزارم برات..
تو وبت خصوصی

پاسخ:دقیقا چه ساعتی میای؟؟؟؟؟؟


شیدا
ساعت17:43---16 آذر 1391
اوخیییییییییی رن بیچاره بیابغل خودم هههه عالی بود سارا جون پاسخ:اهه اهه خودم بیشتر حر ص خوردم

پریسا
ساعت16:35---16 آذر 1391
اوکی

یک روز که سرمون خلوت بود بریم محضر پاسخ:میشیم شبیه رن و سارا البته ما خوشبخت میشیم


mina
ساعت14:08---16 آذر 1391
دیونه من گفتم وبو بچرخون ولی نه این طوری ساعت 3 صبح

عزیزمممممممممممم پاسخ:به جان تو خو ابم نمیومد حالا مگه بده!!!!


پریسا
ساعت12:18---16 آذر 1391
بازمممممممممممم سلاممممممممممممممم


چه قد ما وجه مشترک داریم سارا منم اگه مامان وبابام رو نبینم یک ذره هم دلم براشون تنگ نمیشه تا این قسمت که درمورد هرچیزی حرف زدی ونظرت رو گفتی منم همون نظر رو داشتم مثل همون نظرت در مورد عشق ودوست داشتن و .....


داستانت رو خیلییییییییی میدوستم سارا جون پاسخ:هی هی هی هی خواهش........میگما ازدواج کنیم..XD


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: