anti boy-part24
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ شنبه 11 آذر 1391برچسب:, توسط sara

کلی رفتیم گشتیم....تو پارک بودیم...کله اعضای انتی با نصفی

از یوکیس و اف ایکس و مثله همیشه هایونگ هم باهامون بود....

پارک:دوچرخه کرایه کردیم و همین طور دور پارک تاب میخوردیم...

که چندتا دوچرخه سوار ازمون سبقت گرفتن....منم که یکم

حوصلم سر رفته بود سرعتمو زیاد کردم و از بینشون ویراج رفتم...

اینقد اینکارو ادامه دادیم.....تا تبدیل شد به مسابقه....اینقدر

سرعتمون زیاد بود که اگه کسی جلومون سبز میشد زیرش

میکردیم.......چون اگه ترمز میگرفتیم چپ میکردیم....:

سارا:هوووووووووووووووووورا دور اول...

پسر:(یکی از همون دوچرخه سوارا)هه این دور ماله منه...

سارا:هاهاها خندیدم.....به همین خیال باش.....و به سرعتم

اضافه کردم.....که یه دفعه یه بچه جلوم ظاهر شد.....

سارا:ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا برو کنار بچه...برو کنار..

ولی انگار نه انگار.....

با تغییر دادن جهت دوچرخه...کنترل دوچرخه از دستم خارج شد و

همین طور معلق بودم یا راست میرفتم یا چپ که تونستم دوباره

دوچرخه رو کنترل کنم....تا میتونستم پا زدم و خودمو رسوندم

چیزی به پایان دور دوم نمونده بود...برای همین تندتر پا زدم و...

سارا:جییییییییییییییییییییییغ دوره دوم...خوب من دیگه میرم 

زیادی ضایع شدین...هاهاهاهاهاهاهاهاهها بای بای.... و به

طرف بچه ها برگشتم.....

کریستال:هه هه هه کژال داری میمیری....

سارا:اون همیشه همین طوره...تا یکم دو چرخه سواری میکنه

جونش درمیاد....

زی زی:هه هه هه دارم میمیرم..هه هه هه نفسم بالا نمیاد

تو هم مثل بز سرتو انداختی پایین سرعتتو زیاد کردی....

سارا:اگه میخواستم منتظر شما بمونم میباختم...

کیسوپ:هه هه هه همتون بو عرق گرفتین..اه اه دونگهو نزدیک

من نیا من تازه حموم بودم..ای.جی با توام بودما..

ای.جی:دلتم بخواد....

ویکتوریا:دیگه دیره برگردیم....

هایونگ:اااااااااااااا کجاش دیره تازه 7 شبه....اوپا بیا ما بمونیم...

دونگهو:نههههههههههههههه منم خستم....

سارا:ممممممممممممممممممممممن میخوام برم اب میوه

بخورم.....رفتم...

لونا:منم میام...ویکی شما برگردید من با سارا اینا میام....

کژال:اون برنمیگرده شبو با ما میمونه.....

ویکی:ها ...باشه پس ما رفتیم....

امبر:خودافظ....

سارینا:سارا لهجت رو بقیه هم اثر گذاشته...

رفتم سمت کریستال و دستشو کشیدم......

سارا:کریستال هم پیش ما میمونه....میگما شما هم بمونین...

ویکی:ممنون ولی باشه برا یه موقع دیگه من با این دوتا کار دارم

و به امبر و سولی اشاره کرد....

وقتی رفتن....  اروم به کریستال گفتم:هه هه دلم به حال دونگ

میسوزه...

لونا:منم همین طور...

کریستال:اااااااااااااام هایونگ میای بریم اب میوه بخوریم...

هایونگ:اوپا میای...

دونگهو:نه...

هایونگ:ااااااااااااام....منم تشنم نیست..خودتون برین...

وقتی از بچه ها دور شدیم همزمان با هم گفتیم:کککککنهههه....

یه ساعت دیگه هم موندیم و بعد برگشیم مجتمع کریستال ولونا

هم اومدن پیش ما.....

موقعیت-صبح ساعت 10 سر زنگ ریاضی:

پایه تخته بودم و داشتم یه سوال طولانی رو حل میکردم..بالاخره

بعد از 10دقیقه نوشتن تموم شد سرتا پا کچی بودم......

معلم:خوبه برو ازمایشگاه خودتو تمیز کن برگرد....

از کلاس بیرون رفتم و از پله ها پایین رفتم ازمایشگاه طبقه اول

بود....دستامو شستم و به کلاس برگشتم......

زنگ بعدی ورزش داشتیم....درحاله  بازی بسکتبال بودیم که

تو جهم به در مدرسه جلب شد احساس کردم رن رو دیدم تا

صورتمو برگردوندم توپ بسکتبال خورد تو صورتم...

سارا:ااااااااااااااااااااااااااخ دماغم....

از دماغم داشت خون میومد.....

مربی:سارا تو برو جات یکی رو میارم....

از زمین بیرون اومدم و به طرف دستشویی رفتم...صورتمو که پر

خون شده بود شستم...اما خونه دماغم بند نمیومد.....داشتم

تو جیب لباس ورزشیم دنبال  دستمال میگشتم..که یه دستمال

جلو صورتم ظاهر شد..دستمالو خوشحالی گرفتم و روی دماغم

گزاشتم و به طرف شخص برگشتم

دانیل:هاهاها دماغت چطوره...هی هی هی فک کنم دماغت از

دست رفت...

سارا:هه هه  هندونه.....نخند....دوست هم دوستای قدیم

(اااااااااااااااااااااا چندتا چندتا....دوستان...اینا همکلاسین فک بد

نکنین)

زنگ اخر خورد و همه به طرف در کلاس هجوم بردن منم طبق

عادتم از رو نیمکتا میپریدم(هه هه امروز نزدیک بود از رو میزه

بیوفتم لق میزد)

داشتیم سوار ون میشدیم..

سارا:واااااااااااااااااااااااااااااااایی موبایلمو جا گزاشتم زیر میز میرم

بیارم....

موبایلو از زیر میز برداشتم و ازکلاس خارج شدم.....

نزدیک در خروجی مدرسه بودم که یکی دستشو گذاشت رو

دهنم و کشون کشون بردم  تو زمین بسکت....(دور زمین

بسکت پره ینجه و علفو درختو اینجور سبزیجات هست برا

همین دید به بیرون ندارد)

سارا:اااااااااااااااااااای نفسکش کی هستی؟

رن:ااااااااااااااااااااااای دستم...چرا گاز میگیری مگه از بو عطرم

نمیتونی تشخیصم بدی..!11

سارا:مگه تو عطرم میزنی.....(هه هه معلومه که میزنه)اااا من

باید برم ون منتظرمه...

رن:عمرا اگه بزارم...بری... و موبایلو از دستش کش رفت و برا

کژال از موبایل سارا اس فرستاد:

سارا:من نمیام برید...خودم بعدا میام.....

ون:

کژال:اااااااااااااااااااااااااااا بزمجه خو زودتر میگفتی علاف نمیشدیم

اقا برو یه ساعت علافیم.....

 


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت16:24---14 آذر 1391
واییییی عالی بود هههه یاد پسران فراترازگل افتادم ههههه مرسی رن میخواد چه کنهپاسخ:هه هه هه اره دلم برا فیلمش تنگ شده..هه هه میخواد ازم کار بکشه...اهه اهه اهه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: