U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, توسط sara

ساعت 7 صبح:

سارا:وااااااااااااااااااااااااااااااایی چقدر شکلااااااات...وایییی این ابنبات

چقد بزرگه...وااااااااااااااااااااااااااااااااو

یدفعه تو خوابم رن در نقش مخرب ابنباتو شکلات ظاهر شد...

رن:یوهاهاهاها الان تمام این شکلاتارو اب میکنم........یوهاهاها...

سارا:اهای بیریخت جرعت داری دست بزن....

وبا هم درگیر شدیم....یه مشت من میزدم یه مشت اون میزد...

با مشت اخری که خوردم یه دفعه همه جا سیاه شد ویه نوشته

جلو صورتم ظاهر شد:game over...

از خواب پریدم...تا چشمام رو باز کردم و رن رو تو فاصله ی

10 سانتی صورتم دیدم...

رن :ااااااااااااا بیدار شدی...میخواستم صدات کنم...

سارا:همه جا هستش هم تو خواب هم تو واقعیت.....

رن:اااااااااااااااااااااااا یعنی اینقدر دوسم داری...

سارا:برو بابا...بعد از کژال تو مخرب وکابوس قصر شکلاتیه منی..

رن:پاشو میخوام برم صبحانه بخورم...

سارا:به منچه خو برو برا منم بیار...

رن:ما با هم اومدیم..همه جا هم با هم میریم...

سارا:پس تو هم مث من بگی بخواب....و چشمامو بستم...

احساس کردم رو هوا معلقم و بعد از چند لحظه رو یه جسم نرم

تو مایه های مبل نشستم...چشمامو که باز کردم به این حدسم

یقیین پیدا کردم رو مبل کناره چمدونم نشسته بودم و رن هم با

اخم جلوم ایستاده بود.....

رن:همین الان اماده شو....

سارا:اییییییییییی بابا حالا یه روز که از شر کژال راحت شدم تو

نقششو ایفا میکنی..اصلا شانس ندارم اون از ایران که بابام با

چماق و ابپاش بیدارم میکردم...اونم از کره که از کژال فراری بودم

اینم جوجو که تو نمیزاری بخوابم...

رن:جوجو نه وجه جو...

سارا:حالا هر چی...

از رو مبل بلند شدم و مقابل چمدونم ایستادم و درش رو باز کردم

و یه دست لباس دراوردم و  رفتم توالت ولباسمو عوض کردم...

:

از دستشویی که اومدم بیرون رن داشت بلوزشو تنش میکرد....

سارا:میدونستی خیلی اهسته کاراتو میکنی....و به طرف تخت

رفتم و با شکم پریدم روش....

رن:نخوابیا....

سارا:باااااااااااااااااااااااااااااشه...زود بپوش وگرنه خوابم میبره...

رن:امادم بریم....

از رو تخت بلند شدم وبه طرف در رفتم...که اومد دستمو گرفت..

سارا:هیییییییییییی خدا.....

سالن غذاخوری:

داشتم به خوردنی ها نگاه میکردم که چشمم به پنکیک افتاد...

با بشقابم به طرف یه میز دو نفره رفتم و منتظر رن شدم...که برا

موبایلم اس ام اس اومد:

دونگهو:سلام امروز میخوایم بریم پیکنیک میای؟

سارا:نه بیرونم کار دارم..باشه برا یه وقت دیگه....

دونگهو:حیف..حالا کی منو از دست هایونگ نجات بده؟

سارا:مگه لونا نمیاد..؟

دونگهو:نه تمرین دارن....

سارا:باشه خودافظ..

دونگهو:هه بای...

همون موقع رن هم اومد....

رن:اب میوه چی میخوری؟

سارا:اب البالو....

رن دوباره از پشت میز بلند شد و رفت دوتا اب میوه اورد..و بعد

مشغول خوردن شدیم.....

بعد از صبحونه ساعت 11:

رن :من حوصلم سر رفته...بیا بریم خرید....

سارا:باشه بریم...

این 2روز هم بی دردسر گذشت و روز شروع مدارس رسید....

دوشنبه5 صبح:

همه دور میز داشتیم صبحانه میخوردیم که زنگ ایفن اومد...

و صدف جواب داد....

صدف:ون اومده..بریم...

کیفامونو برداشتیم... و به طرف اسانسور رفتیم........

دم در دبیرستان:

سارا:بچه ها من دارم میمرم از ترس...

زی زی:باز تز دادی....و از در ورودی گذشتیم....

ساختمون اصلی رو پیدا کردیم و رو برد ایممون رو پیدا کردیم

چون ما زود اومده بودیم هنوز مدرسه شلوغ نبود..اسم هممون

تو کلاس1Bبود..جالب این بود فقط ما و یه دختر دیگه تو اون

کلاس دختر بودیم بقیه پسر بودن...

با کمک سال بالایی ها کلاس رو پیدا کردیم..هنوز کسی میومده

بود..نیمکتا دونفره بود..به طرف ته کلاس رفتیم 3ردیف نیمکت

بود ما دو تا نیمکتای تهی وسط وشرقی کلاس که رو به دیوار بود

رو تصرف کردیم....ردیف ته وسط منو کژال جلومون شکیب وگلی

ردیف شرقی ته صدف و ملینا...جلوشون زی زی و سارینا....

کیفامونو گذاشتیم و از کلاس زدیم بیرون تا یه دوری تو دبیرستان

بزنیم.....(هه هه ما هم اون تهیم...کلاسمون سرده ما هم یخ

میزنیم...ولی خوبیش اینه تو دید معلم نیستیم...)

خوب دوستان این پارت اخر امروز بود....شب بخیر...

خواب سرزمین شکلاته بدونه رن رو ببینید...


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت0:13---10 آذر 1391
من میخوام خواب شکلات رو با رن ببینم هههههه عالی بود کوماو شب به خیر بایییییییپاسخ:اونوقت تمام شکلاتاتو میخوره...شب به خیر اونی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: