anti boy-part21
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, توسط sara

سوار تاکسی شدیم و ادرس هتل رو دادیم...بعد 10 دقیقه دم در

هتل بودیم هتله خوب و باشکوهی بود....

از در کشوییش که وارد شدیم اول میگشتن...اول رن از زیر دستگاه

رد شد و بعد من وقتی داشتم رد میشدم دستگاه صدا داد...

برگشتم عقب و به خودم یه نیگا انداختم ....انگشتر و کمربندم رو

در اوردم و دوباره از زیرش داشتم میگذشتم که بیق بیق کرد...

دوباره برگشتم سره جام یارو با ایما اشاره گفت که کلاه و کفش و

کتمو در بیارم...منم حرف گوش کن درا وردم گذاشتم تو سبد....

دوباره از زیرش داشتم میگذشتم که صداش در اومد..

(این اتفاق عید ارسال تو هتل انکارای قزاقستان برام افتاد..بنده

تقریبا دیگه لباسامو دراوردم همش یه تاپ با یه شلوارک پام بود

باز از زیرش که گذشتم صداش دراومد بعد که چک کردن دستگاه

اشکال داشت)دیگه لجم دراومد به عقب برگشتم و به رن نیگا

کردم که داشت میخندید....

گوشواره ها وجورابو گردنبندو ساعتو گیره سرو هرچی خرتوپرت

حتی دستمالامم گذاشتم تو سبد فقط یه شلوار با زیر پیرهنی

تنم بود دوباره از دستگاه گذشتم که بوق بوق کرد....

صورته نگهبان تو هم رفت و به طرف دستگاه رفت و چند بار با پا

بهش کوبید..صداش قطع شد و دیگه در نیومد...

نگهبان:ببخشید به خاطر این اوضاع فکر کنم دستگاه ایراد پیدا

کرده...شما بفرمایید رد شید...

لباسامو تنم کردم و با عصبانیت چمدونو از رن گرفتم و به طرف

لابی رفتم و منتظر رن شدم تا کلید اتاق رو بگیره....

10دقیقه بعد:

رن:کلید رو گرفتتتتتتتم...

از رو مبل بلند شدم و جلوتر از رن به طرف اسانسور رفتم.... و

دکمه رو فشار دادم....

رن:هه هه خیلی باهال بود صورتت دیدنی بود....

سارا:میزنم لهت میکنما...الان دوربر من نچرخ......

اسانسور اومد و سوار شدیم و رن دکمه 3 رو فشار داد...

اسانسور طبقه سوم ایستاد و پیاده شدیم...کلی تو راهرو ها

چرخید تا اتاق رو پیدا کردیم...رن درو باز کرد و وارد شدیم...

 

سارا:ااااااااااااااا این که همش یه تخت داره..!!!!

رن:اااااااااااااااااااااااا....

با ناراحتی چمدونم رو مبل انداختم و کنارش رو مبل نشستم..

به ساعتم نگاه کردم ساعت 5دقیقه به 2 نصفه شب بود...

دره چمدونمو باز کردم و لباس خوابم رو در اوردم

:

و تو دستشویی لباسمو عوض کردم تو اینه به خودم یه نگاهی

انداختم چشمام از خستگی قرمز شده بود...دهنمو مسواک

زدم و اومدم بیرون..رن هم تازه لباسشو عوض کرده بود هر دو

نگاهمون به طرف تخت چرخید وهم زمان گفتیم:

حتی فکرشم نکن مال منه...

و به طرف تخت هجوم بردیم

با تخت 50 سانت فاصله داشتم با یه پرش خودمو رو تخت

انداختم و یکی از بالشتارو چسبیدم...

سارا:تتتتتتتتتتختتتت مالهههههههههه خودمه...

رن:نخخخخخخخخخیر مال منه...

سارا:حتی فکرشم از سرت بیرون کن .....و با بالشت کوبوندم

پس کلش....

از سر تخت بلند شد و اون یکی بالشت رو برداشت و زد تو سرم

خلاصه افتادیم به جون هم وتا میتونستیم همدیگرو زدیم....

ساعت3 نصفه شب بود....دیگه چشمامون هم باز نمیشد....

هر کدوممون یه سره تخت  دراز کشیدیم و به خوابه عمیقی

فرو رفتیم....


نظرات شما عزیزان:

پریسا
ساعت15:27---14 آذر 1391
بدو بدو قسمت بعد رو بذار

من منتظر م هاااااا
پاسخ:هه هه هه منتظر نباش گزاشتممممممممممممم..


پریسا
ساعت15:26---14 آذر 1391
پاسخ:میسییییییییی...این چرا نصف نظرارو میخوره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شیدا
ساعت0:07---10 آذر 1391
اهییییییییییییی خیلی اخرش باحال بود هههههپاسخ:هه هه من عاشقشم اون فیلمم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: