U kiss stories part 25,26
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:U kiss stories part 25,26, توسط mina

 

 

تقققققققققققققققققققققققق تققققققققققققققق

من:چیه بیا تو؟؟

کیمیا:سلام صبح بخیر چه خبر دیشب خوش گذشت؟؟

من:یه نفس بگیر بابا نه چه خوشی؟؟

کیمی:چی شده با دونگهو دعوات شده؟؟

من:نه

و براش کل ماجرا رو تعریف کردم

کیمی:وایییی مگه پسر رو  میشناختی؟؟

همون طور که داشتم موهامو شونه میکردم جوابشو میدادم:نه بابا از

این پسرای بیکار تو کلابا بود

کیمی:اها

من:توچی؟؟

کیمی:من!!! اااا..خوب هیچی فقط گشتیم

من:جون مینا من که همه چی رو میدونم

کیمی:خیله خوب بابا رفتیم یکم گشتیم بعد رفتیم پارک رو یه نیمکت نشسته بودیم که..

تققققققققققققققققققققق

من:بر خرمگس معرکه لعنت بیا تو

ایدا:سلامممممممممممم(همیشه بد موقعه میاد عزیزم)

کیمی:چی میگی تفاله؟؟

ایدا:اولن تفاله خودتی دوما شما که با نظمای ما بودین چی شد ؟؟؟ بدوین بابا دیرمون شد ایلای بدبخت الان  سه ساعته پشت در منتظره

من:خیله خوب بابا حالا امدیم

ایدا:شما که باید بیشتر عجله کنی دونگهو 4 ساعته منتظره

من:وای نه

و مثل دیونه ها دنبال وسایلم بود

بلاخره اماده شدم و امدم بیرون کل یوکیس بیرون بودن به جز ای جی

من:پس ای جی کو؟؟

کیسوپ:سرما خورده

من:چرا؟؟

کیسوپ:از دوستات بپرس؟؟

نگاهی به یونا انداختم داشت از خنده منفجر میشد

من:میشه به منم بگی چی شده؟؟

سوگند همون طور که داشت میخندید گفت:دیشب بیچاره تا ساعت 11

تو حیاط پشتی منتظر یونا بود

من:هه بیچاره

دونگهو:بد نیست منم ادم حساب کنی؟؟

من:سلام

امد جلو بوسیدم (از لپا)

همه:اوووووووووووو

من:هیییییییییی

کوین:شنیدم دیروز دسته گل به اب دادی

من:منننننننننننننن دونگهو

دونگهو:دیروز عصابم خورد بود با کوین حرف زدم اروم شم

 بعد همه به سمت کلاسا راه افتادیم

روزا همین طور گذشت تو این هفته های اخر هی کلاسا رو می پیچوندیم (همه مون)

یکشنبه بود که در اتاق به صدا در امد تققققققققققققق

من:یاسییییییییییییییییییییییییی برو در و وا کن (من که نمیرم نفر بعدی)

یاسی:ایداااااااااااااااا بدو(بعدی)

ایدا:سوگند هون منتظره(بعدی)

سوگند:خفه شو کیمی زود باش مطمئنم کوینه(بعدی)

کیمی تا امد حرف بزنه یونا گفت:اه....بابا خودم رفتم (راستی اینجا یونا با ای جی دوست شده ولی سوگند هنوز مجرده)

رفت و درو باز کرد

یوکیس:سلاممممممممممممممم

و مثل گله گوسفند ریختن تو خونه

کوین:چرا شما هنوز اماده نیستین

کیمی:مگه قرار بود جای بریم ؟؟؟

کوین:اره کیلیسا

دخترا:کیلیسا؟؟؟

سوهیون:یه جوری حرف میزنید انگار مسیح.ی نیستید تا حالا کیلیسا نرفتین

من نگاهی به یونا کردم و بقیه

یونا:اخ یادمون رفته بود همین جا وایسین بریم اماده شیم بیایم

و همه به سمت اتاق من امدن

 سوگی:وای مینا مگه تو به دونگهو نگفته بودی ما مسلمونیم

من:مننننننننننننن نه فکر نمیکردم زیاد مهم باشه

ایدا:حالا چی کار کنیم؟؟

یونا:کار خاصی نمیکنیم مثل بچه های خوب میریم کیلی.سا بعدا بهشون بگید

کیمی:ولی ما که نمیدونم باید اونجا چی کار کنیم

یونا:مگه تو تا حالا فیلم ندیدی

کیمی:اره

یونا:خوب مثل اونا رفتار کن یا فقط منو نگاه کن

همه :اوکی

و همه اماده شدیم و راه افتادیم

اونجا که رسیدیم دستم تو دسته دونگهو بود

داشتم به مجسمه مریم...مقدس نگاه میکردم خیلی قشنگ بود

روی یکی از نیمکتا نشستیم

دونگهو :مینا نمی خوای زانو بزنی(دید که جلو ی نمیکتا یه جا داره برا زانو زدن)

من:ها باشه

زانو زدم از اونجایی که فیلم زیاد دیده بودم میدونستم باید چی کار کنم

دستامو مشت کردم و چشامو بستم

تو دلم شروع کردم به دعا کردن ازش می خواستم من دونگهو رو کنار هم نگه داره

چشمامو باز کردم نگاهی به دونگهو کردم چشماش بسته بود فقط نگاهش میکردم چشاشو باز کرد و بهم لبخند زد

دونگهو:به چی نگاه میکنی؟؟

من:به اینکه چقدر خوشگلی

دونگهو:میدونم بعد رو به بچه ها کرد و گفت:خوب بریم

 

از کیلیسا امدیم بیرون تو حیاط داشتیم راه میرفتیم

ایلای:خوب حالا کجا بریم

من:مگه جایی هم شما گذاشتین برا رفتن تو این یه ماه کل سئولو بهمون نشون دادین

دونگهو:ناراحتی

من:نه تازه خیلی هم بهومون خوش گذشته

کیسوپ:حالا قراره کجا بریم

یاسی:میشه بریم خوابگاه اخه من کلی کار دارم

سوگند:راست میگه بریم

پسرا:باشه

و همه به سمت خوابگاه راه افتادیم

تو اتاق نشسته بودیم ساعت 1 بود و داشتیم فیلم میدیدم

کیمی:بچه ها بریم بخوابیم دیر وقته

یونا:نه تو رو خدا من خوابم نمیاد

کیمی:بله ولی فردا صبح عمت نمیاد بیدارت کنه منه بدبختم

یونا:دخترا

همه:بله

یونا:یه چیزی مثل خوره رفته تو مخم

من:چی؟؟

یونا:می دونید دلم میخواد بدونم این پسرا وقتی تو اتاقشونن چی کار میکنم

ایدا:من بگم می خورن،میخوابن و دیونه بازی در میارن

یونا:نه میخوام قشنگ ببینم

سوگی:مثلا چه طوری؟؟

یونا:خوب میدونم سوهیون رمز ورودو به یاسی داده می ریم تو اتاق

تو نشینمن یه دوربین میزاریم بعدشم به خودشون نشون میدیم البته

تو یو.تو.ب نمیزاریمش

من:اون طوری به من نگاه نکن اون درمورد اون فیلم حقش بود

یونا:باشه بابا حالا ری میگیریم کیا موافقن؟؟

منو سوگی یونا ایدا کیمی موافق و یاسی هم ضدحال بود

یونا خوب یاسی رمزو بده

یاسی:من وارد این شوخی نکنید

یونا:میدی یا وارد عملشم (خشم اژدها)

یاسی:تسلیم بابا تسلیم

و همون جا شروع به نقشه کشیدن کردیم

یونا:خوب هر کسی زوج خودشو از اتاق میکشه بیرون فقط می مونه هون و کیسوپ و عشق خودم ای جی(حالم بد شد حالا نمی خواست سر به تنش باشه)

من:خوب سوگی هون با تو

سوگی:چی چی هون با تو من به چه بهانیی اون بیارم بیرون

کیمی:خوب یونا تو زنگ بزن ای جی بگو هون بیاره تو هم سوگی به بهانی اینکه میخوای این دو تا رو با هم دوست کنین

 من:سوگی؟؟؟؟

سوگی:قبول

من:ولی کیسوپو چیکار کنیم

یونا: اون با من

 من :خوب شروع کنین همه اس بدین

"بیا بیرون کارت داریم ......"

پسرا:الان؟؟؟

"اره"

همه سریع اماده شدیم و سریع رفتیم سر قرار یونا رمزو از یاسی گرفته بود همه با هم رفتیم دم اتاق پسرا و پشت یه دیوار وایسادیم اول سوهیون امد بیرون یونا:یاسی برو 

بعد دونگهو امد یونا:مینا بدو

و همین طور به ترتیب وقتی همه رفتیم سر قرار یونا رفت دم اتاق رمزو زد و وارد شد اتاق خالی بود رفت تو دوربینو تو جعبه دستمال کاغذی گذاشت دستاش میلرزید خیلی زود از اتاق امد بیرون و برا هم اس داد

"تموم شد "

 من همین طور داشتم اس و میخوندم 

دونگهو:مینا نمیگی چیکارم دارشتی؟؟

منم که دست پاچه پریدم بغلشو گفتم:دلم برات تنگ شده بود

بعد گونشو بو.سیدمو مثل جت از اونجا دور شدم

 

 

تمام تا قسمت بعد باییییییییییییییییییییی

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت0:49---10 آذر 1391
ااااااااااااا اونی بالاخره گذاشتی..من رفتم بخونم..


شیدا
ساعت0:02---10 آذر 1391
وایییییی عالی بود هههههه من قسمت بعد رو میخوام

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: