سارا:بیاید منو بزنید...
با این حرفم همشون از جاشون بلند شدن و به سمتم حجوم اوردن و منم فرار کردم
و رفتم پشت امبر...
سارا:امبر دستم به شلوارت نجاتم بده....
کزال:اگه مردی بیا بیرون...
سارا:خو زنم...
ملینا:ااااااااااااااااااااااااااااااای نفس کش ولم کنین تا برم دکوپوزشو بیارم پایین...
همه برگشتیم طرف ملینا و با تعجب بش نگاه کردیم...
سارا:ملی توهم زدی در حد تیم ملی ایرانا...اخه توهمی کسی تورو نگرفته که بخواد
ولت کنه.....
شکیبا:بیاید دورش کنیم.....حملههههههههههههههه...
سارا:یا قمر بنی هاشم قوم تاتار حمله کرد....الفرار...به سمت در دویدم و بلند گفتم
سارا:هههههههر کی میخواد بیاد پارک بیاد...من رفتم...امنیت جانی اینجا ندارم...
و از در خارج شدم....
صدف:ترسووووووووووووووو....
زی زی:بذدللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل...
گلنار:.....!!!!!همرو گفتین.........
پارک:
سارا:هه هه هه هه(دوستان اینجا داره نفس نفس میزنه..با خنده اشتباه نگیرین)
ااااااااااااااای مردم...فک کنم 2 کیلو کم کردم...
دونگهو:هه هه با یه ذره دویدن وزن کم نمیکنی...
لونا:یعنی من عاشق این ارتباط دوستانه بین اعضای گروهتونم....
هایونگ:ولی من یه همچین رابطه ای رو دوست ندارم..دوستا باید با هم خوب باشن..
همدیگرو با القاب قشنگ صدا کنن..مثلا:شیرینم...خوشگلم...
با این حرفش بهش یه چش غره اساسی رفتیم که تا اخر صداش در نیومد....
همین طور که تو پارک قدم میزدیم که به قسمت وسایل بازی رسیدیم و عین این
ندیده ها به طرف وسایل دویدیم و سوار هر کدوم شدیم..من زود رفتم رو این صندلی
فنردارا که ماله بچه 5ساله هاست که باهاش تکون تکون میخورن شدم و شروع
کردم به تکون تکون خوردن و عقب جلو رفتن....میخواستم از جام بلند شم که دیدم
گیر کردم(دوستان وقتی گیر کردم...گلنار به جا اینکه بیاد منو دراره نشسته رو زمین
داره میخنده..از اون ور این بچه جقله ها دارن مسخره میکنن)...
سارا:ااااااااااااااااااااای گیر کردم یکی بیاد یاریم کنه....
لونا:هه هه سارا گیر کردی...بزار یه عکس بگیرم...و موبایله سامسونگشو دراورد
(هه هه دارم تبلیغ سامسونگ میکنم)و عکس گرفت..
سارا:نه نهههههههههه نه نه نگیر...حالا میشم سوژه خنده(زنده باد بالاخرخ ژ رو پیدا
کردم)بابا بیا کمکم کن...
دونگهو:هه هه هاها....و دستم و گرفت و کشید ولی مگه من درمیومدم......
فردا صبح:
ساعت9 بیدار شدم و صبحونه خوردم هنوز کسی بیدار نشده بودن...یه صبحونه
مختصر خوردم و رفتم که اماده بشم...اون روز هوا افتابی و گرم بود برای همین ست
تاپ و شلوارک پوشیدم
:
(من عاشقه اسکلتمممممممم)
و یکم با موهام ور رفتم و یه یادداشت نوشتم و به اینه میز توالت چسبوندم و از خونه
زدم بیرون...به لابی که رسیدم درخواست یه تاکسی کردم...که بعد از دو دقیقه
رسید...سوار شدم...اما حرکت نکرد...
سارا:ااااااااااااااااام نمیخواین حرکت کنین؟؟؟؟؟؟؟
راننده:ولی شما هیچ ادرسی ندادین...من کجا برم؟؟!!
سارا:اااااااااااااااا اصلا حواسم نبود....شهربازی مرکزی..
راننده:خانم اینجا هزارتا شهربازی داره..
سارا:خوب منم دارم میگم شهربازی مرکزی..اونجارو همه میشناسن...
راننده:خوب شما بلدین ادرس بدین تا بریم..
دیگه حرسم دراومده بود موبایلمو دراوردم و به مینکی زنگ زدم..
مینکی:سلام اس.ای.اس...
سارا:سلام و....ااااه تو گفتی شهربازی مرکزی رو همه میشناسن ولی این راننده هه
نمیدونه کجاس..بیا بهش ادرس بده....
و موبایلو به راننده دادم... بعد 1 دقیقه بالاخره راه افتاد...تو راه همش با مینکی
اس ام اس بازی میکردم...درمورد اینکه چه جوری بشناسمشو ..چی پوشیده یا من
چی پوشیدم نوشتیم....
راننده:خانم رسیدیم.....کرایه رو حساب کردم و از تاکسی پیاده شدم..اول یه دور دوره
خودم چرخیدم و به اطرافم نگاه کردم اما کس اشنایی رو ندیم...برای همین رفتم
و کنار باجه بلیط ورودی فروشی شهربازی ایستادم که موبایلم زنگ خورد..
سارا:الوووووووو..سلام کجایییییی؟
مینکی:سلاااااااااام هه من دم شهربازیم....تو کجایی؟دستتو بیار بالا و تکون بده...
طبق گفته مینکی دستمو بردم بالا و شروع کردم به تکون دادن...
که یدفعه.........
هه هه خماری و حال کردین....نظر یادتون نره...
نظرات شما عزیزان:
ولی چرا این رن نمییاد عزیزم خیلی دوستش دارممممممممممممم
