داشتیم با دونگهو(هه هه اینجا باید جا دونگی پسرخالم باشه)بازی just dance رو
بازی میکردیم..قسمت رقص افریقاییش بود...هردومون از بس رقصیده بودیم بو
میدادیم...از اون ور هم صدای جیغ و داد بچه ها میومد...(دوستان جریمه این بطری
بازی ب..و.....س نیستا..از بازی میفته بیرون)
ملینا:ااااااااااااااااااااااااااااا من این کارو نمیکنم...
کزال(دوستان لبتابم حرف دوم اسمشو نداره برا همین ز میزارم):هه هه همین که
هست وگرنه میبازی...
ملینا:مهم نیست میرم با سارا اینا بازی میکنم...
منو دونگهو همزمان گفتیم:راات نمیدیم...
کزال:پس مجبوری....یوهاهاهاهاهاها...
ملینا:میشه بگی به وویی چطور بگم دوسش دارم....اخراجمون میکنه.......
سارا:هاهاهاهاها به وویی باید بگه دوسش داره..اوه اوه تاریخ تکرار میشه...
صدف:هاهاهاها میلینا میدونی چقدر خوشحالم...اینم تلافیه اون دفعه که گفتب برم
به سرایی بگم دوسش دارمو ازش معذرت بخوام(هه هه هه این سرایی معلم
بهداشتمون بود کلا باهاش بد بودیم....تو بطری بازی صدف مجبور شد از معذرت
خواهی کنه....)....
ملینا:هاها هه هه هی هی یوهو...هوها...
زی زی:ملی بودو باید صورت وویی خنده دار باشه...
همون موقع وویی وارد سالن شد....
کزال اروم رفت کنار ملینا و دم گوشش زمزمه کنان گفت:هی بدو...وقتشه..
ملینا اروم به طرف وویی رفت و چشماشو بست و خیلی سریع گفت:من دوستون
دارم...
وویی(دوستان تند بگووویید):ها!نفهمیدم...یه بار دیگه بگو...
با حرف وویی همزمان هممون زدیم زیر خنده...ملینا یه خنده بلند سر داد و همونطور
که به طرف بچه ها برمیگشت بلند و شمرده گفت:هه هه مهم نیست چیز خاصی
نگفتم....
وویی:خوب اومده بودم چی بگم؟؟؟؟؟حواس که واسه ادم نمیزارین که..اها رئیس
دنبال گروه ها میگرده..که انگار همتون اینجایید....اینجا چی کار میکنید؟؟؟؟؟؟؟
سوهیون:هیچی بیکار بودیم...گفتیم بیایم پیش این گروه تازه تاسیس شده...
سارا:ااااااااااااااااا ما تازه تاسیس شده نیستیماااااااااااااااا تاحالا 3تا اهنگ دادیم بیرون..
وویی:اونا حساب نمیشن...
گلنار:بالاخره به اسمه انتی بوی که هستن...
ایلای:خوب گروهارو که پیدا کردین...بفرمایید برید..بزارید ما هم بازیمونو کنیم......
وویی:باشه میرم...ولی این طرز حرف زدن با بزرگترت نیست....واز سالن خارج شد
و بقیه برگشت به کار قبلیشون....
.......................................................................
دونگهو:ااااااااااااااااااای خسته شدم...دیگه نمیکشم....و رو زمین خوابید...
دستگاه رو خاموش کردم و بایکم فاصله اون ورتر از دونگهو دراز کشیدم.....
لونا:هه هه نیگا اینارو جونشون داره درمیاد....
سارا:اااااااااااااااااااااااااااااااااااای مردم....
شکیبا:بهتر...یکی کمتر...حقوق بیشتر....
سارا:اگه قراره من بمیرم تورو هم با خودم میکشم.....
گلنار:دهناتونو ببندید.....
سارینا:این الان محترمانش بود...پس ساکت شید...
دونگهو:برنده کیه؟؟؟؟؟؟؟
سولی:هه هه اوپا صدف مونده با ملینا وکجال و سوهیون....
کزال:کجال نهههههههههههههههههههه کزااااااااااااااااااااااااااااال....
تق تق...
همه:کییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییههه؟
میر صداشو نازک کرد و گفت:منم منم مادرتون....قهوه اوردم براتون...
از رو زمین بلند شدم و درو براش باز کردم و برای اینکه کمکش یکی از سینی های
قهوه رو ازش گرفتم...
سارا:ممنون..از کجا فهمیدید همه ماها اینجاییم...
میر:از وویی پرسیدم....
داشتم در رو میبستم که با صدای جیغ یه دختر درو باز کردم..و هایونگ اومد تو....
هایونگ:وووووووای اوپا اینجایی کل کمپانی دنبالت گشتم....
دونگهو:چرا؟مگه کاری باهام داشتی؟
هایونگ:اااااا نه اوپا....بیکار هستم...گفتم ...یعنی چورونگ گفت بیام بگم اگه بیکارین
بریم بگردیم....ولی انگار سرتون شلوغه...
سارینا:هه هه ماها هم بیکاریم داشتیم بازی میکردیم... میخوای به گروهت هم بگو
بیاین..؟
هایونگ:واقعا...خب اونارو بیخی خیلی سخته دیگه تا سالن تمرین برگردم...
و یه راست رفت نشست کنار دونگهو...
سارا:پس من میرم یه قهوه دیگه بخرم..
هایونگ:لازم نیست عزیزم... من قهوه دوست ندارم...
میر:سارا بیا برای تو شیرکاکائو گرفتم....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:هه ممنون اونی
