anti boy-part4
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط sara

بعد کلی دعوا و سروصدا بالاخره کارمون سر چیدمان خونه تموم شد....به ساعتم نگاه

کردم...سارا:جییییییییییییییییییییییییییییغ ساعت 2نصفه شبه3ساعت از وقت خوابم پرید

کژال:گوفسند گرگ نما...همچین جیغ زد گفتم یکی از اسکلتاش سقط کرده.....

صدف:ااااااااااااااااااااااااااا بوزینه خواب از سرم پرید

سارا:حالا هی هیچیتون نمیگم پرو بشید....

گلنار یه خمیازه بلند کشید:ههههههههههههههههااااااااااااااااااااااااااااااااو(هیهیهی خمیازه بود)

شکیبا:بابا ببند اون غارو الان توش مگس میره....

سارینا:بچه ها میخوام یه تز بدم....

ملینا:بده...                       سارینا:بریم بخوابیم؟؟؟؟؟

زی زی همین طور که به طرف اتاق میرفت گفت:نمیگفتی هم من یکی دارم میرم....

فردا صبح:

جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ

از طبقه دوم تخت پرت شدم پایین...زود از جام بلند شدم و به طرف دستشویی

اتاق دویدم و اولین حوله ای که دمه دستم بود رو برداشتم و شروع کردم به خشک

کردن گردن وموهام که صدای جیغ صدف هم بلند شد و  در دستشویی وحشیانه

باز شد و صدف خودشو پرت کرد تو و شیر اب و باز کرد و شروع کرد به شستن

دماغش......

سارا:هه هه هه هه عجب صبح دلنشینی....

صدف:واقعا.....   و حوله ای که دستم بود رو ازم قاپید....

از دستشویی بیرون اومدیم و به طرف اشپزخونه رفتیم ..همه دور میز جمع بودن و

مشغول خوردن.....منو صدف هم رفتیم و روی صندلی های خالی نشستیم....

گلی:سلام پشمالو....هه هه موهات وز کرده

سارا:به لطف بعضیا اره وز کرده.....خوب کی رو من اب ریخت......

..+ـ:.................................

سارا:نمیخواین بگین؟باشه نگین بعدا خودم میفهمم

صدف:حداقل رو منم اب مبربختین....استن چی بود کردین تو دماغم....

ملینا:میخواستیم تنوع بشه

سارا:تنوع طلبید تو حلقم....

زی زی:بپا گیر نکنه

همون موقع شیر پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن.....

زی زی همون طور که میزد پشتم..با لحنی بیخیال گفت:من که گفتم.....

گلنار:بابا کشتیش اروم تر بزن.....

زی زی:واقعا؟؟؟                  سارا:پ ن پ

کژال:زود بخورید وویی گفت ساعت 9 ون میاد دنبالمون....

همزمان هممون به ساعت مچیمون نگاه کردیم....و بعد با صورتی درهم رفته به کژال

ذل زدیم....

سارا:تو خنگی یا کرم داری یا بلد نیستی ساعت بخونی؟؟؟؟؟

کژال:هیچکدوم...

شکیبا:ساعت6 صبحهههههههههههه......

کژال:ادم باید صحرخیز باشه و صبحش لذت ببره....

سارینا:اگه ما نخوایم لذت ببریم باید به کی بگیم....

صبحانه اون روز رو با کلی دعوا و کل کل با کژال گذروندیم....بعد صبحانه اماده شدیم

و رفتیم پارک مجتمع قسمت بازیش....

پارک:

از میله های بارفیکس برعکس اویزون بودم و جریان خون رو که تو مغزم جمع میشد

حس میکردم..... وهمین طور به اطرافم نگاه میکردم....

صدف و ملینا رو تاپ نشسته بودن و تاپ میخوردن...شکیبا و زی زی تو وسایل بازی

 داشتن تو سرو کله هم میزدن و از سر سره و پله ها و....بالا و پایین ومیرفتن....

گلنار کنار من رو میله ها نشسته بود و کژال رو یکی از نیمکت ها نشسته بود و داش

رمان فرانسویشو میخوند....ده دقیقه بود که داشتم نگاش میکردم ولی اون حتی

پلکم نمیزد چه برسه به ورق زدن کتابش....

سارا:پیس پیس گلی

گلنار:هاااااااااااااااااااان...؟

سارا:کژ مشکوک میزنه....و بعد به کژال اشاره کردم...

گلنار:اووووووووووووووو عجب تو فکره...بعد هردومون یه لبخند شیطانی رو لبمون

نشست....اروم پاهامو از دور میله باز کردم و پریدم  پایین...گلنار هم همزمان با من

از بالای میله ها پرید پاییین.....

اروم از پشت بهش نزدیک شدم و کتاب و ازش قاپیدمو و الفرار......اونم دنبالمون.....

گلنار از اون ور همش دستشو تکون میداد و میگفت:بده اینور.....

کتاب و به طرف گلنار پرت کردم اما تو این فاصله از کتاب یه عکس افتاد زود خودمو

به عکس رسوندم و عکس رو از رو زمین برداشتم....با دیدن عکس سر جام خشک

شدم....

حالا اونور پارک:

یه گله ادم یه جا جمع شده بودن و به قسمت بازی نگاه میکردن و باهم پچ پچ میکردن

یوکیس:سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

کوین:چی شده همه اینجا جمع شدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جسیکا:ااااااااااامم....اون بچه ها کین....؟تاحالا اینجا ندیده بودمشون؟

دونگهو:همون گروهی که درموردشون شایعه شده بود.....

میر:پس اون شایعه واقعی بود؟

سوهیون:پ ن پ گفتن ما بخندیم.....خوبه جلو چشمتن....

سوزی:سوهیون شی جدیدا خیلی مزه میپرونی ها......

ویکتوریا:هه هه هه هه اون چه لبخند ژوکندی میزنه.....

سولی:کیو میگی ...همون که داره کتاب میخونه....

جون:منظورت داشت میخونده دیگه؟

خوب میدونم این پارت افتضاح بود به بزرگی خودتون ببخشید....الان سومین باریه

که تو این 2ماه دارم سرما میخورم....نظر فراموش نشهههههههه


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت17:11---14 آبان 1391
عزیزم امید وارم زود خوبشی عالی بود قسمت بعد رو زود بذار
پاسخ:میسی اونی جونم


mina
ساعت23:23---13 آبان 1391
وای ایشالله زود خوب شی اونی جونم

نه بابا داستانت عالی بود فقط اون عکس کی بود منتظرم قسمته بعدو بزاری
پاسخ:mamnunam uni.....tu in hafte sayyyyyy mikonam zud tar bezaram


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: