anti boy-part2-2
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, توسط sara

مرد:anti boy?

کژال رو زدم کنار و جلوتر از بقیه قرار گرفتم:بله ما انتی بوی هستم و منم سارا

کوچکترین عضو هستم.....و شما؟

مرد:من هم وویی نامجو هستم مدیر برنامه هاتون.....

سارا:خوشبختیم اقای وویی.....

وویی:خوب چمدونارو بزارید همین جا و سوار ون شید راننده چمدونارو میزاره صندوق عقب

با سر حرفشو تایید کردیم و مثل گله گوفسند وارد ون شدیم.....من زود پریدم و صندلی

عقب رو کامل گرفتم.....تقریبا همه سر جاهامون نشسته بودیم که متوجه شدم اقای

وویی داره با یه نفر صحبت میکنه  طرف یه کلاه نقاب دار گذاشته بود برای همین

صورتش خوب دیده نمیشد ولی از قد و هیکلش میشد تشخیص داد که پسره...

از پنجره  عقب ون  پشتمون رو نگاه کردم یه اتوبوس شیک پارک کرده بود...... یه پسر

از اتوبوس پیاده شد و پسری که داشت با اقای وویی صحبت میکرد رو صدا کرد.....

بعد از مدتی اقای وویی سوار شد و ون راه افتاد ......

وویی:کمپانی بهتون یه خونه سه اتاق خوابه 150 متری میده.....دکوراسیون داخلیش

هم به خرج و سلیقه خودتونه.......تو این مجتمع که هستید همه افراد معروف هستن

پس سعی کنید رفتار ناشایستی از خودتون نشون ندید....از همین الان خبرنگارارو

بهتون گوش زد میکنم....حواستون بهشون باشه البته الان نه بعدا که معروف تر

شدین اونا 24ساعت دنبالتون و فقط منتظر یه حرکت از شمان تا شایعه درست کنن

پس....

دیگه داشت سرم از حرفاش میرفت واقعا اون درمورد ما با خودش چی فکر کرده

بود....از پشت اروم به کژال زدوم و با ایما واشاره بهش فهموندم یه جوری مسئله رو

ختم به خیر کنه...پس کژال پرید وسط حرفش...

کژال:ااااااااااااااااااااا اقای وویی انگار یادتون رفته که ما تازه کار نیستیم...پس بهتر نیست

این بحث رو به اتمام برسونیم؟؟؟؟؟؟ما خودمون همه ی اینا رو میدونیم وگوشمون از

این حرفا پره....بعد ما تازه از راه رسیدیم و...خسته ایم....

وویی:من فقط داشتم یاداوری میکردم کار از محکم کاری عیب نداره..خوب راحتتون

میزارم تا برسیم کمپانی استراحت کنید....

سارینا:چییییییی؟ کمپانی؟

وویی:اره اول مبریم اونجا قرارداد اصلی امضا میشه بعد میریم مجتمع وخونه رو بهتون

نشون میدم...

کمپانی:

ساختمون نه میشه گفت بزرگ نه کوچیک متوسط بود..... وقتی داشتیم وارد کمپانی

میشدیم چند تا پسر تند از کنارمون رد شدن و وارد کمپانی شدن....

وویی:از این طرف....

با راهنمایی اقای وویی تو سالن رقص s6که از اون به بعد مال ما میشد منتظر رئیس

و اقای وویی شدیم....بعد از مدت نچندان طولانی اقای وویی با یه مرد 50-60ساله

که قد کوتاهی داشت وسط سرش خالی بود...رو هم رفته قیافه بانمک ومهربونی

داشت...و از طرز برخوردش به نظر ادم شوخی میومد

رئیس:ببببببببببببببببببببببببببببببببه مشتاق دیدار.....پس شماها چرا اینقد کمید

نیشم تا بناگوش باز شد جلو رفت و با لهجه خیلی خنده داری شروع به کره ای حرف

زدن کردم...

سارا:سلااااااااااااااااااااااااام من سارا هستم کوچیک ترین عضو همونی که براش

دعوت نامه هارو فرستادید.....از اشناییتون خوشبختم.....

رئیس:اررررررررررررروم بچه الان خفه میشی....نفس...نفس...ریلکس باش....هیهیهی

عجب تیپی....پس متالیک بازی...؟؟؟؟

سارا:ااااااااااااااااااااااااااااااااااااو پس گروهارو خوب میشناسید ولی من راک میخونم.....

کم کم بچه ها جلو اومدن و خودشونو معرفی کردن....بعد از کلی گپ زدن قرارداد رو

امضا کردیم بعد رئیس از اقای وویی خواست تا تنهامون بزاره....

رئیس:خوووووووووب ووروجکا از خودتون بگید مثلا چند سالتونه و از این جور چیزا

اول تو بگو.....و بعد به من اشاره کرد....

یه لبخند با نمک زدم شروع کردم یه بیو کامل از خودم گفتن......و همین طور به نوبت

بقیه هم میگفتن.....داشتیم میگفتیم و میخندیدیم.....

سارا:یه روز یه ترکه تو اتوبوس میگوزه...همه  میزنن زیر خن....

که با باز شدن در  و وارد شدن یه پسر جوون به سالن صحبتم نا تموم موند.....

رئیس:اااااااااااااااااااااااااااااااااا دونگهو پس بالاخره رسیدین بیا بشین اینجا پسرم

و به جای خالی کنار من اشاره کرد....پسر دونگهو نام یه تعضیم کوتاه کرد و بعد کنار

من رو زمین نشست....

رئیس:دونگهو معرفی میکنم   anti boy..دونگهو......دونگهو...anti boyاین ووروجک

بغل دستتم اسمش سارا هست...کژال...شکیبا-گلنار-ملینا-صدف-سارینا-زی زی...

دونگهو:از اشنایی باهاتون خوشبختم من شین دونگ هو هستم....

رئیس:دونگهو بچه هارو ببر و واحرشون رو نشون بده به سوهیون هم بگو فردا

صبح بیاد..کارش دارم...

دونگهو:باشه رئیس پس ما میریم...خدافظ...

هممون از جاهامون بلند شدیم و دنبال  دونگهو راه افتادیم......

وارد لابی کمپانی شدیم.....برای یه سری پسر که تو کافی شاپ کمپانی نشسته

بودن دست تکون میداد و همین طور که براشون دست تکون میداد به طرفشون

میرفت وما هم مثل جوجه هایی که دنبال مامانشون میرن...به صف دنبال دنگهو

راه افتادیم(یعنی تشبیه رو برم)....

دونگهو:سلاااااااااااااااااااااااااااام بروبچ این بچه های به قول رئیس ووروجک همون گروه

جدید هست که درموردش شایعه شده بود.....

سوهیون:پس اونا شمایید.....واو پسر اصلا فکر نمیکردم اینقدر بچه باشین....

دونگهو:خوب رئیس گفت واحدشونو بهشون نشون بدیم و گفت تو هم فردا صبح تو

دفترش باشی....

نظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظر نشهههههههههه فراموش نشههههههههه.....هیهیهیهیهههی بالاخره

پا تو خاک کره گذاشتن

 


نظرات شما عزیزان:

mina
ساعت21:34---9 آبان 1391
بیا تک تک دارم هووامو پیدا میکنم رزی سارا البته هر دوتون عشقهای خودمین
پاسخ:هیهیهیهیهیهی ااااااااااااااااااااااااااااا ایم لوکس بلاگ هم قاطی کرده میخواستم امروز قسمت جدید رو بزارم ولی هر کاری کردم قبول نکرد


شیدا
ساعت17:31---9 آبان 1391
عالییییییییییی بود خیلی قشنگ بود قسمت بعد رو رود بزارپاسخ:mamnun sheida junam....bashe emshab mizaram

niusha
ساعت15:47---9 آبان 1391
سارا جان براد رم دوست دارم خیلی به توان1000 بابای
پاسخ:mamnun niusha junam manam hamintor bazam sar bezan


mina
ساعت15:19---8 آبان 1391
واي عالي بيد

عشق منم كه هست واي ديگه خيلي عالي بيدپاسخ:hehehehhehehhe mamnun..... aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa havuye nazaninam


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: