anti boy-part1-2
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط sara

زییییییییییییییییییییییییییییییییییییینگ.....

گلنار:بچه ها بریم سر صف........

همون موقع سرویس باران اینا هم میرسه....باران و صدف:وایییییییسین ما جاموندیم...

سر صف:

بدخشان:کلاسای اول...دوم...برن سر کلاس....سوما بمونن کارشون دارم...

دوکلاس سوم:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه.....

بدخشان:اعتراض وارد نیست......بعد با یه قیافه تو هم رفته..و خشم اژدهایش میاد طرف صف 2کلاس.....وشروع به انتخاب میکنه...

بدخشان:توبرو سرکلاس.....تو هم برو....برو...تو بمون...تو برو....بمون...بمون....برو....

اسامی که میخونم بمونن:سارا -شکیبا-گلنار -انیتا-گلناز-نازگل-مه گل-سوگل(دوقلو هستن)کژال-سارا-ملینا-گیسو-مهرنوش-ملود-کیمیا-شیرین-باران-رویا-صدف-غزل-نسترن-سارینا-....باشن....

گلنار صداشو پایین اورد و دم گوشم گفت:هی سارا اینقدر فیلم نگیر اگه دوربینو بگیره ازت میگیرتش دیگه هم بت نمیده..تازه فیلمای همممونم توشه...

سارا:تو نگران نباش...مریش رمزیه نمیتونه بازش کنه...بعدشم حواسم هست..

با صدای داد بدخشان صحبتمون نیمه موند....وبه حالت اول برگشتیم.....بدخشان همین طور بین دو صف کلاس3/1و3/2میچرخید و سرمون داد میکشید

بدخشان:اخه شما ها خجالت نمیشین..این کارا چه معنی میده؟یعنی چی بنداتون همه رنگیه؟؟؟(صداشوکمی بالاتر برد)همهههههههههههههههههههه دفتر من....

تو دفتر:

ملکزاده:یالا بندای فسفریتونو درارید......

ملینا:نمیشه...ما که بندامون همرامون نیست....اون وقت کفشامون میلنگه...

ملکزاده:وقتی میخواستین این کارو بکنین باید فکر اینجاشم میکردین....

به اجبار بندامونو دراوردیم.....همه کفشای سمت راستشون تو پاشون میلنگید...

بدخشان:این ....ایده ی....کدومتون بود....

همه مونده بودیم چی بگیم...منم که باز خر شدم و بدون اینکه به عواقبش فکر کنم...جهاد در راه رفاقت کردم...از جام بلند شدم...

سارا:من.....ا..این ای...ایده من بود

بعد از این حرفم تمام بچه ها به نوبت بلند شدن..(هیهیهیههی اون روز اینقدر باحال بود کفرشو در اورده بودیم....هممونو 2روز اخراج کرد)صورتش از عصبانیت سرخ شده بود

یدفعه عین کوه اتش نشان منفجر شد:همتون از دفتر من گمشید بیرووووووووووووووون....

روزها همین طور میگذشت...ومیشه گفت ما نصف سال رو با دفتر مدیر وتعهدنامه هایی که امضا کردیم  سپری کردیم تا اخر سال وامتحانات نهایی سوم راهنمایی فرا رسید.......به دلیل جاسازی تقلب ها.....سومیا تو حیاط مدرسه امتحان میدادیم(هیهیهیهیههی اینقدر خوش میگذشت...یه باد که میزد برگه هامون میرفت تو هوا)

موقعیت:21 خرداد بعد امتحان....گوشه  ای از حیاط

سارا:هییییییییییییی روزگار....من این چند ماهه خوره خوانندگی افتاده به جونم همش میخوام بخونم....

کژال:از بس حموم نمیری شیپیش زدی.....

سارا:ااااااااااااااااااااااااه منظورم که اون نبود همین 3روز پیش حموم بودم...منظورم این بود...که بیایم خواننده بشیم....

ملینا:با تو تز دادی......

سارا:خوب تابسون چی کار کنیم همش باید مگس بپرونیم پاشیم یکم بخونیم بعد بزاریم...تو اینتر...نت....

سارینا:خدایا یه پولی به من بده.....یه عقلی به این بچه....

صدف:سارا میخوای من برات لب کارونو بخونم تو این وسط قر بدی....حرفی میزنیا...

همه با 4تا چشم به صدف نگاه میکردیم و دهانامون زمین رو جارو میکرد

گلنار:خوب بابا دهناتونو ببندین مگس میره توش....

سارا:من بازم میگم به امتحانش می ارزه خوب رای میگیریم کیا موافقن....

همه دستاشونو بردن بالا....

سارا:ای کوفت....نه به اون اول نه به الان فقط میخواین منو بچزونین

کیمیا:به نکته خیلی ظریفی اشاره کردی......

مه گل:الان چی شد....؟!!

نسترن:ساعت خواب......

سارا:خوب فقط یه چیز دیگه مونده..

همه:چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

سارا:لئوناردو داوینچی.....

شیرین:ههههههه خندیدیم....

رویا:دوستان بخندین بیبیمون ضایه نشه...

همه:هاهاهاهاهاهاهاههاهاها

سارا:درد...داشتم میگفتم.....ام.... چی میگفتم....

صدف:پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت.....

ارازل:دیریریری دیریریرییییییی

سارا:اااااااااااااااااااا یادم اومد...خوب میگفتم باید کارارو تقسیم کنیم...منظورم فیلم برداری ...و....خوندن و...ساز و....از این جور چیزا.....

کیمیا:خوب منو گروهم فیلم برداری....(شیرین-صدف-باران-رویا- و خودش)

کژال:....خودمو...انیتا...وزی زی وملینا....میزنیم....تو هم بخون....

شکیب:من باهاش بعضی تیکه هارو میخونم....

گلنار:منم طراحتو.....

سوگل:یا قمر بدخشان....تو بخوای طراحمون باشی هممون پر تیغ و لباس پاره پوره و اسکلتیم...یه تو سارا اصلا نباید طراح بشین.....

سارا:گلی طراح.....

گیسو:منم کارای کامپیوتریش

خلاصه هر کی یه کاریو انتخاب کرد....

انیتا:خوب اسممون چیه

کژال:فردا هرکی یه اسم توپ انتخاب کنه بیاره حواستون هم باشه ما یه گروه راک هستیم نه پاپ بس اسم الکی انتخاب نکنید.....

سارا:باهوش فردا تعطیه....

کژال:خوب حالا پس فردا.....

پس فردا:

امروز به خاط اینکه رانندم کار داشت ساعت 6اومد دنبالم...برای همین وقتی وارد حیاط شدم حیاط خالی بود.....رفتم و یه گوشه نشستم وکتاب دفاعیمو دراوردم....این اخرین امتحانمون بود.....سرم تو کتاب بود که با صدای ترمز ماشین سرمو از تو کتاب دراوردم وبه در خیره شدم.......هه سرویس هرنو ش اینا بود......

بعداز یه ربع همه بودن و دت هرکدوممو یه کتاب بود......بعضی ها فقط نکته هارو میخوندن...بعضیا برای هم توضیح میدادن....بعضیا هم که فقط به کتاب نگاه میکردن...

با صدای زنگ....همه کتابا و کیفامونو یه گوشه پرت کردیم.....و به طرف میزای چیده شده تو حیاط که مخصوص ما بود رفتیم وهر کی مطابق اسمش رو صندلیش میشست......

0:30دقیقه بعد:

همه امتحانو تموم کردیم خیلی اسون بود....همه برگه هارو بالا گرفته بودیم ومواظبا برگه هارو تحویل میگرفتن........به سمت گوشه ای از حیاط رفتیم....

سارا:خوب اسما چی شد

گلنار:انتران سیاه

سارا:رد شد....بعدی

زی زی:سایه های سیاه

سارا:بد نیست...میزارمش جزو لیست...

کژال:شیک پوشان

ارازل:عععععععععععععععععععععععععععععوق

کژال:کوفت....

سارا:بعععععععععععععععععععدی....

سارینا:black girl

سارا:بعدی....

شکیبا:.......................!!!!!!!

سارا:اخه تو که نظر نداری چرا دستتو میاری بالا....بعدی

انیتا:ناحیه ی ممنوعه.....

سارا:اینم بد نیست.....

کژال:بعدی...

گلنار:رزهای سیاه.....

سارا:دوستان کسایی که تو اسماشو گل وسمبلو ودختر  داره اصلا نگن اینطوری سنگین ترن...

مهرنوش:اصلا خودت بگو......

سارا:anti boy

.......

 


نظرات شما عزیزان:

niloo
ساعت18:09---30 اسفند 1391
چه باحال چه وبلاگه خوبی دارین.
مگه کجا درس میخوندین؟!


پریسا
ساعت20:45---24 آبان 1391
سلام واقعا؟؟


پس مدیرتون رو با یک من عسل هم نمیشه خورد


جالب بود مرسی



پاسخ:سلام پریسا جان...هه هه هه اره دیروز رفته بودم مدرسه بهم چشم غره میره میگه چرا اومدی...
پاسخ:ااااااااااااااااااااااااااااااا پریسا خودتی.....نویسنده داستان کابوس...وایییییییییییییییییییییییییییییییییییی اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونمی


mina
ساعت17:02---4 آبان 1391
واي عجب مديري داشتين

ما همين طوري بوديم هي سر چيزاي كوچيك بزرگ تو دفتر مدير بوديم هيييييي يادش بخير

خيلي قشنگ بيد عزيزپاسخ:ههیهیهیهیههیههیی....این که اصلا دیوونه بود اون 2روز که اخراج بودیم هم من سرما خورده بودم.... ممنون ....نظرلطفته


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: